- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای مـظـهـر جـمـال جـمـیل خـدا حسن وی "طـلـعـت تـو آیـنـۀ کـبـریـا" حسن روح نـبـی، روان عـلی، قـلـب فـاطمه گیرد به یک اشارۀ چشمت صفا حسن گویی که از لب تو عسل خورده مصطفی از بس که داده بوسه دهان تو را حسن وقتیکه جای دست خدا میشوی سوار حیف است پا نهی به سر چشم ما حسن از کـائـنـات نـغـمـۀ آمـیـن شـود بـلـنـد دسـت تو تا بـلـنـد شـود بر دعـا حـسن باید رسول و حیدر و زهرا شوند گوش تا ذات حـق برای تو گـویـد ثـنـا حسن آل نـبـی تــمـام کـریــمـنـد و تـو شـدی مشهور در کرامت و لطف و عطا حسن خلـقـنـد میـهـمان و تویی میـزبان خلق مـلـک وجـود آمده مهـمـان سـرا حسن روزی که نیست روز تو باشد کدام روز؟ جایی که نیست خاک تو باشد کجا؟ حسن صلـح تو کـرد روز مـعـاویّه را سـیـاه صبـر تو داد دیـن خـدا را بـقـا حـسـن صبر و ثبات و صلح تو گردید از ازل بـنـیـانـگـذار نـهـضـت کـربـبـلا حـسن یک جلوه از فروغ تو ماه است و آفتاب یک صحنه از بقیع تو ارض و سما حسن گرد حریم تو که درش بسته روز و شب صف بـسـتـهانـد سـلـسـلـۀ انـبـیـا حسن وهـابـیـان بـه زائـر تـو راه بـسـتـهانـد سـد میکـشـند دور مـزار تو، یا حـسن بیـچـارههـای کـوردل پـست، غـافـلـنـد دارالــزیـارۀ تـو بـوَد قـلـب مـا حـسـن از مـاهـیان بـحـر الی سـاکـنان عـرش گریند در غـم تو به صبح و مسا حسن ای چشم غـیر بر کرمت! با کدام جرم دشـنـامهـا شـنــیــدهای از آشـنـا حـسـن آن خواست دست بسته برد سوی دشمنت این یک فشرد بر روی پایت عصا حسن این غم کجا برم که به منبر خطیب پست دشـنام داد بـر پـدرت مـرتـضی حـسن این غـم کـجـا بـرم که تو را یـار آشـنا گردید مار و کُشت به زهـر جفا حسن از فـرط تـیر تا تن و تـابـوت شد یکی قـد حـسین مثـل کـمـان شد دوتـا حسن دست بـریـدۀ پـسر کوچکـت بس است بر دستـگـیری از هـمۀ مـاسـوا، حسن گر قاسمت به عرصۀ محـشر قدم نهـد بـهـر نـجـات خـلـق کـند اکـتـفـا حـسن هر گوشه روز حشر، دراز است سوی تو دست هزار «میثم» بیدست و پا حسن
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
زان لحظه که بر نام حسن جان نظر افتاد از چهـرۀ فـرسـودۀ من پـرده بر افتاد از بس که درخشان بُوَد این نام در افلاک انگـار که در عـرش معـلّی قمر افتاد زیباییِ محـض است جمال عَـلَویـیَش از شهد دو لبهاش بهـای شکر افتاد اولاد علی تک تکشان باب مـرادنـد امـا گـذر من به حـسـن بیـشـتر افـتاد وقتی که حسن هست نیازی به کسی نیست افسار نبـردی به دو دستـش اگر افتاد چون جنگ جمل محشر کبری بدهد رخ از ضربۀ تیـغـش شتر حـیـلهگر افتاد او مرجع درد است مقـاتل همه گفتند از مـادر او پیـش نگـاهـش ثـمر افتاد از ضرب لگد بود حسن دید که ناگاه روی تن مـادر وسـط شـعـله در افتاد تنهـاش گـذاریـد به غـمهـاش بـسوزد این زهر دگر چیست به جان جگر افتاد؟ این قوم لعـین رحم نکردند به نعشش روی بدنـش تیـر به جـای سـپـر افتاد در کـربـبلا قـصّه ولی طور دگر شد بر سـیـنـۀ عـریـان بـرادر تـبـر افـتاد
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
خـنـده بر این لـب آزرده کجـا میآید نفس از سیـنه اگر رفت چرا میآید؟ زرهم کو که بپوشم بروم تا مسجد؟! دارد از مـأذنـه انـگـار صـدا مـیآیـد دوستانم به دوتا کـیـسه درهم رفـتـند نـالـه غـربت مـن تـا بـه خـدا میآیـد آتش جان مرا چاره به جز آتش نیست زهـر پـیـش نـظـرم مـثـل دوا میآیـد لخته خونها همگی از دهنم میریزد وسـط طـشت، بـلا پـشـت بـلا میآیـد اول کـودکـیام زار شـدم پـیــر شـدم گر به دستـم همۀ عـمر عـصا میآید پیر آن کوچۀ باریک که راهش سد شد جـلـوی چـشم تـرم خـاطـرهها میآید باز انگار که یک سایه به چشمم خورده بـاز انگـار غـریـبه سـوی مـا میآیـد باز انگار که حوریه میافتد به زمین بـه روی چـادر پـاکـش رد پـا میآید با چه وضعی به عقب میرود و میافتد دو قـدم مـادر زارم جـلـو تـا مـیآیـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
عاشق آن است که در بند نگارش باشد روز و شب خاطر معشوق کنارش باشد سر به کـف گـیـرد و آمـادۀ دارش باشد ادعـایی نـکـنـد خـاک و غـبـارش بـاشد دارم از پر زدن از عشق سخن میگویم عـاشـقان شکـر خـدا باز حسن میگویم این حسن کیست؟ بخوان قبلۀ اهل کَرَمش این حسن کیست که زنده است مسیحا به دَمَش انـبـیـاء سر بـگـذارند به خـاک قَـدَمـش اولـیـاء سـیـنه زنـانـنـد به زیر عَـلَـمـش سخن این است که ما تا به بدن جان داریم روی لبها هـمگی ذکر حسن جان داریم کـار اسـلام بـدون تـو تـمـام است حسن که قعـود تو همان اوج قـیام است حسن مصطفی گفت به هر نحو امام است حسن بیتو نان خوردن ما نیز حرام است حسن نان اگر هست فقط نان کرم خانۀ توست عاقل آن است که شوریده و دیوانۀ توست خادمت مُلک و مَلک،مست نگاهت ملکوت ای حسین بن علی محضر تو غرق سکوت آرزو داشت دعایش بکـنی وقت قـنوت تویی آن روضـۀ سر بـستۀ بین تـابـوت اشک چشمان تو سرخ است چنان یاقوت است چهارده قرن شده غربت تو مسکوت است اشک تو دُرّ و گُهر، آب دهانت تـسنـیم محـضـر تو هـمۀ مُـلـک الـهـی تـسـلـیم هر چه را هست خدا کرده به دستت تقدیم کار را داده خـدا دسـت کـریم بن کـریم هر چه را داشتی آقا همه را دادی رفت دست شامیّ و جذامیّ و گدا دادی رفت درد ما نـیز به دسـت تو دوا خواهد شد گـره کـار به چـشـمان تو وا خواهـد شد حاجـت دیدن صحـن تو روا خواهد شد در بقـیع گـنبد و گـلـدسته بنا خواهد شد بـه امـیـدی کـه بـیـایـم حـرم ان شـاءالله بـه زمـیـنِ تـو بـیـفـتـد سـرم ان شـاءالله در وطن هستی و افسوس کسی یارت نیست هیچ کس نیست که در نیّت آزارت نیست این همه ظلـم به واللهِ سـزاوارت نیست غم عالم به دلت مانده و غمخوارت نیست خـانه رفـتی که نـمـایی نـفـسی را تـازه هـسـت در خـانـهات امـا غـمِ بـیانـدازه حق تو نیست که دارد جگرت میسوزد آنچنان زهـر اثر کـرده سرت میسوزد اشک آتش شده و چـشم تـرت میسوزد خـانۀ کـودکـیات در نظـرت میسـوزد آتـش زهـر کـجـا آتش در بیـشـتر است زن اگر در دل آتش برود درد سر است هـمه عـمـر شـما با غـم مـادر سـر شـد عـلـت گـریـۀ بیخـاتـمهات یک در شـد مادری رفت، دری سوخت، گلی پرپر شد پشت آن در به خدا مادرتان مضطر شد با حسن گفت حسین مادرمان در خطر است زن اگر در دل آتش برود درد سر است
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
مادر ز بس برای غـمت گریه کردهام عمری برای عـمر کمت گریه کردهام موی سپید و روی شکسته است حاصلم از بس که بیصدا ز غمت گریه کردهام داغِ جـوانـیات کَـبِـدم را مـذاب کـرد با خونِ دل بر آن عظمت گریه کردهام مانند شـمع این جـگـر خـسـته آب شد با لـخـته لخـته بر اَلَـمت گریه کردهام سِرّم به کس نگفتم و با خویش سوختم یعـنی به غـنچـۀ حـرمت گریه کردهام ای پهـلـوی شـکـستۀ تو حـامی عـلـی بـر دنـدۀ قــلـم قـلـمـت گـریـه کـردهام کردی بـرای دین عـلی سیـنهات سپر مادر! بر این همه کَرمت گریه کردهام گفتی قـسم به جان عـلی یاریاش کنم عمری برای این قَـسَمت گریه کردهام ظلمیکه بر تو شد به کسی در جهان نشد تنها، به این همه سِـتَـمَت گریه کردهام مـادر قـسـم بـجان تو من کـشـتۀ تـوأم خون در عزای محترمت گریه کردهام تـیغ مـغـیره راز جـوانمـرگیِ تو بود بازو شکسته! بر وَرَمت گریه کردهام ضرب غلاف و سیلی و میخ و لگد چه کرد؟! یاس علی به پیچ و خَمت گریه گردهام با آن شتاب رفتی و برگشتنت ولی... آهسته شد، به هر قدمت گریه کردهام از کوچه تا هـنوز عـصای تو ماندهام از بس برای قـدّ خـمـت گـریه کردهام زینب هـنوز چـادر خـاکی به سر کند عـمری به سـایۀ عَـلَـمت گریه کردهام بهتر که من بخاک بقـیع فانیات شوم یعنی به غـربت حـرمت گریه کردهام
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
اینکه از زهـر جفا جای به بسـتر دارد طـشتی از خون دل خویش برابر دارد چـشمهایش به در و منـتـظر آمدنیست زیـر لـب زمــزمــه مــادر مــادر دارد جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست داغ ارثیست که در سیـنه مکرر دارد زهـر تنها کس و کار دل او گشت اگر یادگاریست که از کـیـنه هـمـسر دارد لحـظههای سفـرش در بغـلش میگـیرد چـادری را که بـوی یـاس معـطر دارد آرزو داشت نمیدید در آن کوچه تنگ مـادرش روی زمـین لالـه پـرپـر دارد گفت با گریه حسینم تو دگر گریه مکن که حسن میرود و سایه خـواهـر دارد آه؛ لایوم کیوم تو که در صحرا کیست؟ جسم صدچاک تو از روی زمین بردارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بزم حـسن حال و هـوایش فـرق دارد از ابــتــدا تـا انــتـهـایـش فــرق دارد اینجا هـمه کاره کـریم اهل بیت است آقـا نـگـاهـش بـر گـدایـش فـرق دارد با دست خالی برنمیگردی از این در بیت الکرم جود و سخایش فرق دارد چـشمیکه گـریان عـزای مجـتـبی شد بر او خدا لطف و عطایش فرق دارد گریه نکـرده مـزد کـارت را گـرفـتی گـریه کـنی که ماجـرایـش فـرق دارد آقا خودش فـرموده از کوچه بخـوانید اصلاً گریز روضههـایش فـرق دارد دارد صدای سـیـلی از کـوچه میآیـد این مجلس روضه عزایش فرق دارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
آن مـاه که در دامـن زهـرا بـنـشیـنـد بـایـد که چـنـین در دل دنـیـا بنـشیـند ای عرش نشین! شأن قدمهای تو تنها این است که بر شـانۀ طـاهـا بنـشیـند حالا که تویی آیهای از سـورۀ کـوثر بـاید که به تـفـسـیر تو مـولا بنـشـیـند شد لؤلؤ حُسن تو، فقط قسمت آن دل آن دل که به درگـاه دو دریـا بنـشیـند آنقـدر کـریـمیکه فـقـیر آمد و گـفتی: از مـاست، بگـوئـید که بـالا بـنـشیـند آقای جوانان بهـشت است، جـماعت! دورِ که نـشـستـید؟ که تـنهـا بنـشیـنـد اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند جــای پـــســر اُمّ ابـــیـهــا بـنــشـیـنـد شـایـد پـسـر فـاطـمـه از پـای بیـفـتـد اما که شنـیـده است که از پا بنـشیند؟ صلح تو چنان تیر که در چله نشستهست گـیرد هـدف امروز، که فـردا بنشیند در حیرتم از جَعده، چگونه دلش آمد آن زهـر، به کـام تـو دلآرا بنـشـیند؟ این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت فـرداست که بر سـیـنۀ مـولا بنـشـیند لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد داغـت به دلِ گـنـبد خـضـرا بنـشـیـند شیرین دهن کـرببلا، گلپـسر توست از توست که اینگـونه به دلها بنـشیند با اذن بـرادر، پـسـر تـو، شـب آخـر برخاست که خـیمه به تماشا بنـشـیـند جـسم پـسرت، آه! شـبـیه جگـرت شد تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
آری یک عمر دلش غرق عزاداری بود تا چهل سال، فقط کار حسن زاری بود از همان کوچکیاش کوچه گرفتارش کرد جگـر خون شدهاش حامل اسراری بود دم بهدم تکـیه به دیـوار غـریـبی میداد آنکه بر مادر خود فکر عصا داری بود هـفت بار از اثـر زهـر بخـود پیـچـیـده بارها این جگـرش صید جفـاکاری بود آخرین بار که زهر از گلویش پائین رفت روزه بـود و بخـدا لحـظۀ افـطاری بود از هــمـان روز کـه در خـانـۀ آقـا آمـد نـقـشۀ جـعـدۀ ملعونه جگر خواری بود زیر لب زمـزمۀ واحـسـنا زینب داشت خواهری که همه جا در صدد یاری بود نـاگـهـان دیـد به احـوال تـعـجـب زینب طشت رنگین شده و لَخت جگر جاری بود با خـبـر کـرد در آن حـال بـرادرهـا را باز هم دخت عـلی فکـر پـرستاری بود بیخـبـر بـود ز آثـار هَـلاهـل، ای وای اثـر سـودۀ الـمـاس عـجـب کـاری بـود قاسمش در بغل حضرت عباس گریست کـار عـبــدالـلـَهِ دردانــۀ او زاری بـود با وجودی که خودش حال عجیبی دارد هـمه جا ام مـصائب، پِـی دلـداری بـود آنکه در طشتِ بلا پاره جگر دید، همان دیـد در طشتِ طلا اوج گـرفـتاری بود «خیزران بود و لب قاری قرآن در طشت» غرق در خون، دهن و لعلِ لب قاری بود سرخ چشمی پی اظهار کـنـیزی خـندید شـاهـد خـنـدۀ او گـریۀ خـونـباری بـود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
کنج دنجی در هیاهـوی جهان داریم ما تا میان سیـنه از مهرت نشان داریم ما خانۀ ویران دل با مهر تو قیمت گرفت در خـراب آبادمان، گـنج نهان داریم ما ما نـمک پروردۀ خـوان کـریم عـالـمیم شامل لطفیم اگر در سفره نان داریم ما خاک سردِ مُردهایم و تشنۀ یک جرعه نور دست بر دامان لطـف آسـمـان داریم ما ما کبوترهای قـبر خـاکی صحـن توأیم کـنـج ایــوان خـیـالی آشـیـان داریـم ما تا گذر کرد از مزارت باد صحرا، گریه کرد چون نسیم از داغ تو اشک روان داریم ما از غم تشییع سرخت، ذرّه ذرّه سوختیم تا ابد در سیـنهمان، داغ گران داریم ما واژه حیران مانده بین مدح و اشک مرثیه در بـهـار شوق، انـدوه خـزان داریم ما
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
عشقی که به دل کاشته بودی ثمر آورد هم آه شب آورد هـم اشک سحـر آورد آنـقـدر کـریـمی که گـدا از سر کـویت از آنچه دلـش خواسته هم بیـشتر آورد شــرمـنـده اگـر دیـدۀ پُـر اشـک نـدارم نوکر به عزای تو همین مختصر آورد غم پیش دل ریش تو ای مرد، کم آورد صبر تو دگر حـوصلۀ صبر سر آورد گیسوی سپیـدت خبر از داغ جگـر داد غم هرچه که آورد به روی جگر آورد دستی به روی جام غرورت ترک انداخت آن دست که پشت در خانه شرر آورد سم تا جگرت دید، خجالت زده تا تشت از کوچه و آن صورت نیلی خبر آورد در لحـظه تشـیـیع تو از کـینه، سپاهی با تیـر و کـمان پـیـرزنِ فـتـنهگر آورد "یا فاطمه" می گـفت حسین بن عـلی با هر تیر که از سینه و پهلوت در آورد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
چنان که هر زنی صدیقۀ اطهر نمیگردد یقیناً هرکسی هم سبط پیغـمبر نمیگردد دوباره سوره کوثر به احمد میشود نازل کسی که مجتبایش میدهند ابتر نمیگردد شمیمش هر سحر هوش از سر اهل محل برده حریف عطر و بویش نافه و عنبر نمیگردد ولایش کیمیا هست و خودش از کیمیاگرهاست مس جانم بدون مهر پاکش زر نمیگردد کریم بن کریم است و وجودش روح کرّمنا کسی از محضر او دست خالی برنمیگردد هر آن که با نگاه مهربان او مسلمان شد بمیرد هم برای لحظهای کافر نمیگردد نـدارد گـنـبـدی تا جـلـد بـام او شـوم اما پری که وا نشد سوی بقیعش پر نمیگردد کسی که هدیه بر او میکند باران چشمش را یـقـیـناً کور فردا وارد محـشر نمیگردد خبر دارد شریکش قاتل جانش شود لکن دلش راضی به ترک خانه و همسر نمیگردد سکوت و درد و داغ و صبر و عمری خون دل خوردن به آسانی کسی که محرم مادر نمیگردد صدای در که میآیـد دوبـاره حال آقـایم میان کوچه بدتر میشود بهتر نمیگردد
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
پیش چشم قاسم و نجمه، حسن از حال رفت در مدینه آن غریب در وطن از حال رفت تا که شد محروم از عطر کریم اهل بیت خاک مصر و یثرب و شام و یمن از حال رفت روزه بود و تشنه بود و زهر جای آب خورد عاقبت در خانهاش از ظلم زن از حال رفت “لِعَـلیٍّ و لِـزهـرا و حَـسنْ” سوخـت دلم “انَّ فِیالجنهِ نهراً مِن لَبَنْ” از حال رفت لخته لخته از دهانش خون درون تشت ریخت تا که شد خونین عبا و پیرهن از حال رفت ظاهراً در بستر اما باطناً در کوچه بود گوئیا میگفت: مادر را نزن، از حال رفت لحـظۀ آخـر خـبر داد از غـریبی حسین زینب غمدیدهاش از این سخن از حال رفت چشم هایش را که بست اُمُّ البنین از پا نشست پس ابوفاضل یل لشکر شکن از حال رفت پیکـر بیجان او شد تیر باران و حسین وقت در آوردن تیر از بدن از حال رفت وای از روز حـسـین و آه از کـربـبلا.. فاطمه در مقتل آن بیکفن از حال رفت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
هرکه خوانش بیش، مسکین و گدایش بیشتر هرکسی هم که گدایش بیش، جایش بیشتر کلّ فرزندان زهـرا سفـرهدارند و کریم بینِ اولادِ کـریـمـش؛ مجـتـبایـش بیشتر رزق دنیا درمیآید از تـنـور خـانـهاش هر که نانش بیش، خیلِ بینوایش بیشتر تا نفس دارم به عشقِ او نفس خواهم کشید بعدِ مرگـم نیـز، میمـیرم برایش بیشتر کیمیای عشقِ او از خاک، میسازد طلا خاکسارش میشود سهـمِ طلایش بیشتر هرچه دلها بیشتر از داغِ قبرش بشکند میشود اندازۀ صحـن و سرایش بیشتر میکند زهرا برای گـریهکنهـایش دعا هر که اشکش بیشتر؛ سهم دعایش بیشتر روضه میخوانم ولی مستور، در لفافهها از مدینه دلخورم؛ از کوچههایش بیشتر هر شبی کابوس داغِ کوچه مهمانش شود میشود فردای آن شب؛ هایهایش بیشتر
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
هر آنچه بود برایش به این و آن بخشید چنانچه آخر سر لقمه از دهان بخـشید اگر چه حاجت مردم فـقط زمینی بود چه رزق ها که به آنها از آسمان بخشید کریم هر چه که دارد ز خود نمیداند چقدر زندگیاش را به دیگران بخشید بـنـیامـیـه بـه ذلـت کـشـیـد مــردم را عزیز فـاطمه عزّت به مومنان بخشید و یطعـمون طعام، درِ همین خانه ست به سائل و به یتـیم و اسیـر نان بخشید کرم نهـفـته فـراوان به صلـح او حتی به دین مُرده دوباره دمید و جان بخشید همینکه پلک کسی در مصیبتش تر شد گـناه او که بـمانـد به او جـنان بخـشید به جای آب به او زهر داد، در عوض اش کـریـم قـاتـل خـود را دم اذان بـخـشید
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
بالی که پر نریخت برای تو بال نیست فطرس شدن به پای شما هم محال نیست فـطرس به این کـبوتر پر بسته یاد داد بـال شـکـسته نیز هـمیشه وبـال نیست اوج سعادت است به شوق تو پَر زدن بالا نرفت هر که به فکر کـمال نیست شــام ولادتت به هـمـه یــاد داده اسـت ماهی که سهم تو شده دیگر هلال نیست جان فمن یمت یرنی وصل ما به توست مُـردن به احـترام شما که زوال نیست قربان نوکری که زمینگیر عشق توست قربان آنکه کشتۀ شمشیر عشق توست پیـغـمبران به شوقت اگر پَر در آورند بـایـد بـرای عـرض ارادت سـر آورند پـیـغـمـبـرانه سـائـل تـو مـیشـونـد تـا این سـفـره را به واقعـۀ محـشر آورند در این سه بار بخشش تو سائلان شهر بـا شـوق آمـدنـد دو چـشـم تـر آورنــد شایـد رسـد به درک مـقـامت غـلام تو از جـنـس جـبـرئیل اگر نـوکـر آورنـد باید شـتـر سوار جـمل را به خاک زد بـایـد دمــار دشـمــنـتـان را در آورنـد شمشـیر تو ادامۀ شمـشیر حـیـدر است هـو هـوی تـیـغ تـو دم الله اکـبـر اسـت نام تو را همینکه در عـالـم صدا زدند با عـرشـیـان هـمه دم قـالـو بـلـی زدند روز ازل مـلائـکـه بـا ذکـر یـا کـریـم نـام تو را به سر در عـرش خـدا زدند طوفان وزید در وسط شعـر و ناگهـان آتـش بـه جـان سـیـنـۀ آل عــبــا زدنــد فـریـاد محـتـشم وسط شعر کـربلاست اهـل سـتـم به پهـلـوی خیـرالنـسا زدند بـس آتـشی ز اخـگـر الـمـاس ریـزهها افـروخـتـند و در حـسن مجـتـبی زدنـد آل نـبـی چـو دسـت تـظـلـم بـر آورنـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
گر چه در مظلومیت احساس غربت میکنیم میرسد از راه، روزی که قیامت میکنیم میرسد روزی که میسازیم، صحنت را حسن! بعد از آن دربارهاش هر روز، صحبت میکنیم از مزارت گَردِ غم یک روز، جارو میشود خاکهای روی آن را مُهر تربت میکنیم ما حصارِ ظلم را از دورِ قبرت میکَنیم زائرانت را از این دیوار، راحت میکنیم عاقبت یک روز، از درگاهِ "باب القاسمت" پرچـمِ گـنـبدْ طلایت را زیـارت میکـنیم عاقبت یک روز، رو به گنبدت میایستیم دست بر سینه به تو عرض ارادت میکنیم لـذتِ بـوسیـدنِ دستِ ضریحـت را حسن با تـمام ساکـنان عـرش، قـسمت میکـنیم ما برای روضه خوانی بین جمع زائران در حرم هر روز، یک مداح دعوت میکنیم در حـیاطِ صحنِ تو آنقدر، سینه میزنیم بعد از آن در سایه سارت استراحت میکنیم در میانِ کـوچۀ بغـضِ تو هیئت میزنیم در عـزای مـادرت ذکر مصیبت میکنیم بغض کردن از غریبی مزارت کافی است میرسد روزی که آخر ترک عادت میکنیم میرسد روزی که ما در سرزمین مادری از ظهورِ حضرت مهدی حمایت میکنیم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
این خـانـواده آیـنــههـای خــدائـیانـد در انــتـهـای جــادۀ بـیانـتـهـائـیانـد خیل ملک مقـابـلـشان سجـده میکنند اینهـا خـدا نـیانـد ولـیکـن خـدائیانـد هرکس که میرسد سر اطعام میبرند فـرقی نمیکند که فـقـیـران کجائیاند یک السلام و یک و علیک السلام سبز ایـنـهـا هـمـان مـقــدمـۀ آشــنـائـیانـد صدها هزار حاتم طائی در این حرم مشغـول لحـظههای شـریف گدائیاند سوگـند میخوریم که پروانه زادهایم هـمـسـایـه قـدیــمـی این خـانـوادهایـم دست مرا بگـیـر که عـاشق ترم کنی سـلــمـان خـانـوادۀ پـیـغـمـبـرم کـنـی من در قـنوت نیمه شبت دور میزنم شـاید مـرا بگـیـری و انگـشـترم کنی آن شاخۀ گـلـم که به دست تو دادهاند تا هرکجا که خواست دلت پرپرم کنی من آمـدم که بـین سحـرهای اشتـیـاق بال مرا بگـیـری و خـرج حـرم کنی بال و پَـر شکسته به دردم نمیخورد انگار بهـتر است که خـاکـسترم کنی روزی آب و سـفـرۀ نان مـنـی حسن مـاهِ مـبـارکِ رمـضـان مـنـی حـسـن آنکس که پیـش پای شما خم نمیشود در خـانـۀ فـرشـتـه هـم آدم نـمـیشود آقــای مـن بـدون تـوسـل بـه نــام تـو حـالی بـرای تـوبـه فــراهـم نمیشود دست مرا بگیر و به سمت خـدا ببـر چیزی که از بزرگـیـتان کم نمیشود آرامش تو باعث طوفـان کـربـلاست بـیصلـح تـو قـیـام مُـحَـرم نـمیشود هرکس که بر نجابتِ صلح و سکوت تو مـؤمن نـمیشـود، به جهـنّـم نمیشود تا کـربـلا رسـیـد صـدای سکـوت تو ای یاکـریم خـسته چه کردند با پـرت این زهرِ پُر شراره چه آورده بر سرت از لحظهای که رنگ نگاهت کبود شد رنگی دگر گرفـته مناجـات خواهرت تـابـوت را نـشانه گرفـتـنـد به تیـرها آن هم کجا به پیش دو چـشم برادرت دل های ما به یـاد تو ای بیحرم ترین پـر میزند به سمت بـقـیع مـطهـرت تا کِی لبـم به خـاک بقـیعـت نمیرسد بـر آسـتـان پـاکِ رفـیـعـت نـمیرسـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
کـلـید کرب و بلا در مـتانـت حسن است قـیـام آنکه به نی شد قـیـامت حسن است سکوت مسئله سازش فراتر از درک است که حفظ وحدت امت سیاست حسن است نه با مـعـاویه لبخـنـد زد نه سـازش کرد به زیر سلطه نرفتن ظرافـت حسن است به رغـم مـدعـیـانی که در پـی صلـح اند زمان گواه شکوه و شجاعت حسن است فـقـط سکـوت حـسن را شنـیـدهاند انگـار وگرنه جنگ جمل هم علامت حسن است فقط نه اینکه به یادش دل من آشفته است زمین، زمان؛ همه جا حرف غربت حسن است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
همیشه سفرهاش وا بود؛ با ما مهربانی کرد هزاران بار آزردیمش اما مهـربانی کرد دلـش انـدازۀ ریگ بیـابـان بیوفـایی دید ولی انـدازۀ آغـوش دریـا مهـربـانی کرد نگاهش شرح نابی بود از "الجار ثم الدار" اگر با این و آن مانند زهرا مهربانی کرد چه خواهد کرد با مهمان کوی خویش؟ آن مردی که با دشنامگوی خویش حتی، مهربانی کرد اگر سبز است باغات مدینه از نگاه اوست که پنهان لطفها فرمود و پیدا مهربانی کرد جهـانی زنده شد با نور اشراقی دستانش کسی که زندهتر از هر مسیحا مهربانی کرد ولی حقـش نبود اینقـدر غم اینقدر تنهایی کسی که آسمان در دست، تنها مهربانی کرد چرا دنیا به کامش ریخت زهر غصه و غم را؟ چرا با مهربانیهای او نامهـربانی کرد؟ خودت دیدی که با مردم خدایا! مثل مردم بود خودت دیدی که با مردم خدایا! مهربانی کرد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
من تو را در حُسنِ روزافزون، سرآمد میکشم آیـتـی از آیـههـای ذاتِ سـرمـد میکشم تا جـمـالـت را به زیبایی ببـیـنم؛ بارها در ضمیرم نقـش سیمای محمّد میکشم از حریم پاک تو، تا قُبّة الخَضرای عشق با نگاهِ عاشق خود، خـطِّ ممتـد میکشم خسرو خوبان عـالـم! ای کریم اهل بیت شرمساری پیش تو، از کردۀ بد میکشم گرچه از ذوق عبادت، سالها بیبهرهام با بلور اشک خود، تصویر معبد میکشم آه، ای سردار مظلومی، که تنها ماندهای! خجلت از رخسار آن نفسِ مجرّد میکشم چون شنیدم از دهانت، سودۀ الماس ریخت دامن از یاقوت و مرجان و زِبَرجد میکشم آب شد سنگ صبور، از آن همه صبر و شکیب وسعت صبر تو را، بیمرز و بیحد میکشم روضهات با خاک، یکسان است، ای روح نماز من به نام نامیات، طرح مجددّ میکشم تا نـسوزد، تربت پـاکت ز هُـرم آفـتاب در خـیالم، سایـبـانی، مثل گنبد میکشم تا ببوسم گلشن ات را مثل یاس و اطلسی پشت دیوار بقـیع ات، بارها قـد میکشم تا بشویم، گردِ غربت را، از آن تربت به اشک منّت از مژگان خود، هر قدر باید، میکشم میروم از این حرم، اما دلم پیش شماست گاهِ رفـتن، نیّت خود را مـرددّ میکـشم میروم با بیقراری، باز میگردم به شوق جلوۀ عشق تو را، در رفت و آمد میکشم من به یادِ این کبوترها، که مهمان توأند بعد از این نازِ کبوترهای مشهد میکشم تا زیارتگاه دلها، لاله زار مجتبی ست سرمۀ چشم شفق، خاکِ مزار مجتبی ست
: امتیاز
|